کبوتر

بزرگترین عیب این است که دیگری را به چیزی که در خودت هست سرزنش کنی! - حضرت علی(ع)

کبوتر

بزرگترین عیب این است که دیگری را به چیزی که در خودت هست سرزنش کنی! - حضرت علی(ع)

دارم یه چیزایی یاد می گیرم...

چه بسیار دام و بندهایی است که بر دست و پای وجود ادمی تنیده شده ولی عینک توهم زای اختیار مانع از دید ان است و به چه سرزمینهایی کشانده میشویم بدون انکه بدانیم توسط کدامین نیروها کشیده میشویم.
... اما برای اوج رفتن این کافی نیست، بلکه بندهایی نیزدراختیارما نهاده شده تا با پرتاب ان به قلل پر ارتفاع معنویت،خویش را به بالا بکشیم،با نیت خویش ارتفاع اوج خویش و با جهد و تلاش انرژی پرتاب را بدست می اوریم حال بالا رفتن می ماند که ابزاری جز توکل معنا گر ان نیست.

از وبلاگ اراده 

وسایل ...

دلا راه تو پر خار و خسک بی

درین ره روشنائی کمترک بی

گرازدستت برآید پوست از تن

بیفکن تا که بار ت کمترک بی


اینجور که از استقبال دوستان از این وبلاگ پیداست انگار داره معلوم میشه که چرا از این جاها توی اینترنت کمتر پیدا میشه ...
ولی این چیز ها اصلا مهم نیست ...
مهم اینه که اگه یه روزی یکی اومد توی این وبلاگ بفهمه که دنیا چه خبره (به قول بچه ها بابا گلایه ...)
بریم سر بحث پروازمون ...
ولی خودمونیما خیلی بحث باحالیه ...
... بعد از اینکه آدم خواست پرواز بکنه به یه چیزی احتیاج داره که باهاش بپره
حالا ما آدما ؛ نه ببخشید من که کبوترم  شما آدما برای اینکه بپرید به چه بالی احتیاج دارید؟...

تا حالا گریه کردین ؟...
نه برا اینکه هارد کامپیوترتون سوخته ها ... نه بابا یه چیز حسابی تر...
بعضی وقت ها آدم وقتی گریش می گیره دلش نمی خواد قطعش کنه ...
مگه اینکه مجبور بشه ...
وقتی داره گریه می کنه یجورایی سرش گیج و ویج (عین این می مونه که آدم یه جایی اون بالا بالا ها  وایساده و پایین رو نگاه می کنه)
حالا بریم سر بحث پرواز خودمون و ارتباط این ها با هم ...
من که هنوز پرواز یاد نگرفتم ولی اگه از اونا که پریدن و رفتن بپرسین ...
فکر نکم دیگه نیاز به نتیجه گیری باشه ...
ضمنا مشغول الذمه این اگه نظر ندین
یا علی .

آخه چجوری بپرم؟...

آخه چه جوری بپرم؟...
چجوری بپرم در حالی که پاهام به این زمین بسته شده؟
چجوری بپرم وقتی که توی قفسم ...
چجوری بپرم وقتی که از ارتفاع می ترسم؟...
می ترسم اون بالا بالاها مسابقه پریدن بزارن و من آبروم بره...
اصلا می خوای نپرم؟
ولش کن بابا قفس به این خوبی داریم ... هرروز بهمون غذا می دن ... راحتِ راحتیم ...
...
...
ای بابا ...
چقد مسخره ...
مگه میشه کبوتر نپره ؟... مگه اصلا کاری بجز پریدن داره؟
؟؟؟....روزگار ما آدمای آخر الزمون شده عین همین داستان کبوتره ...
اصلا یادمون رفته که بابا اصلا وظیفمون پریدنه ...
ما اصلا کاری به جز این نداریم به جون بابام ...
واقعا تا حالا اینجوری به دنیا نگاه کردین ؟...

الهی سوز عشقت بیشتر کن    دل ریشم زدردت ریشتر کن

ازین غم گر دمی فارغ نشینم    بجانم صد هزاران نیشترکن

«بابا طاهر»