کبوتر

بزرگترین عیب این است که دیگری را به چیزی که در خودت هست سرزنش کنی! - حضرت علی(ع)

کبوتر

بزرگترین عیب این است که دیگری را به چیزی که در خودت هست سرزنش کنی! - حضرت علی(ع)

یک شهید را نمی بینی که چه آرام و چه شیرین میمیرد؟

یا حسین شهید...خدایا !...
خدای خوبم !...
خدای همه آدم خوبا ...
خدای همه آدم بدا ...
خدایا فقط تو رو دارم ...
نه اینکه کسی بهم داده باشدتا!
ماله خوده ٬ خوده ٬ خودمی!
خدایا ... نکنه یه وقت اون موقع که دارم مثل همیشه گناه می کنم بمیرم!...
خدایا من از این مردنا نمی خوام ...
خدایا من دلم می خواد همون موقع که می بخشیم بمیرم...
دلم نمی خواد ...آرزومه !
خدایا آخه اگه یه ثانیه بعد از اینکه بخشیدیم زنده باشم ...
انقده بد هستم که توی همون یه ثانیه گناه کنم!
خدایا اونوقت چجوری بهت بگم غلط کردم...
چجوری مثل همیشه بگم دیگه تکرار نمی شه ...
خدایا ...
هرچی به این مخ معیوبم فشار میارم ...
هیچی جز این به زهنم نمی رسه:
شهید
تورو خدا می بینین شهید شدن چقد باحاله!
شهید دیگه بهشت نمی خواد ...
همین که جونشو برا خداش میده از هزار تا بهشت خوشگل تره ...
اصلا نمی شه تصور کرد که چه کیفی داره!
ولی حیف که شهید شدن ...
بابا گوسفندا هم (البته بعضیاشون) لیاقت اینو دارن که برای خدا و امام حسین و ... بمیرن !
اونوقت ما لیاقتشو نداریم ...
خداجونم ...
من به همین که جای اون گوسفنده هم باشم راضیم !!!...
تو رو خودت ...

عشق (کلید همه مشکلا) ...


مرا می بینی و هردم زیادت می کنـــی دردم      ترا می بینم و میــلم زیادت می شود هر دم
به سامانم نمیپرسی٬نمیدانم چه ســــرداری      به درمانم نمیکوشی نمی دانی مگــر دردم؟
فرورفت ازغم عشقت دمم٬دم میدهی تاکی؟     دمــار از من برآوردی نمی گویــــی بر آوردم...

دیدن بعضی وقتا آدم دلش می خواد همه موهاشو از ته بکنه!؟
اعصابش خورد میشه ...
هرچی میخواد یه کاری بکنه نمیشه ...
... دوباره امتحان می کنه ...
نه خیر ...
انگار قضیه یه چیز دیگس ...
اشکال کجاست !؟...

خودم : هرچی می خوام آدم خوبی شم ...
           دوباره چند روز بعد همون آب و همون  ...
           انگار یه جای کار گیره ...
دلم : کجا ؟...
خودم : نمی دونم ...
           بزار یکمی فکر کنم ...
دلم : شاید اشکال از اینه که اراده نداری ...
خودم : خوب اینو که خودم می دونستم ... 
           شاید اشکال از اینه که یکی رو ندارم که همیشه مواظبم باشه و کمکم کنه ...
دلم : حرف بیخودی نزن ... این یکی رو دیگه داری ...
آهان !
فهمیدم ...
خودم و دلم و همه دنیا با هم : ماله اینه که هنوز یه عاشق واقعی نیستیم!

یه پرواز کوچولو ...(شایدم بزرگ)


یادتونه توی یکی از پست های قبلی نوشته بودم که : انگار ما کبوترا هم فتوشاپمون بد نیستا !

«...
ای بابا ...
چقد مسخره ...
مگه میشه کبوتر نپره ؟... مگه اصلا کاری بجز پریدن داره؟
؟؟؟....روزگار ما آدمای آخر الزمون شده عین همین داستان کبوتره ...
اصلا یادمون رفته که بابا اصلا وظیفمون پریدنه ...
ما اصلا کاری به جز این نداریم به جون بابام ...»

باید بگم که بنده خودم یکی ازهمون آدمای ( اِ... ببخشید کبوترای ) دوره آخر الزمونم ...
هنوز یه بار پردین درور گنبد زردِ امام رضا (ع) رو تجربه نکردم ... اونوقت تو فکر آسمونام ...
بابا نردبون پله ٬ پله ...
( این حرفیه که مهدی دوستم یه بار بهم گفت٬ آدم باید از این دوستا داشته باشه! چاکر آقا مهدی! )
شایدم تا حالا راهم نداده بودن اون جا ها ...
آخه اونجا که بچه بازی نیست ...
...
آخه منم گناه دارم ! ...
(اثبات : مگه چیزی جز گناه هم دارم (  ) )
خلاصه انگار خدا دلش برا این حرفای ما که هی اینور اونور میزدیم ٬ سوخت و ما هم قراره مشتی (!) بشیم .
ترو خدا نگین ٬ ندید بدیدا!
همه جای دنیا یه طرف ...
مشهد و امام رضا هم یه طرف ...
(به این می گن نخورده مست!)
دعا کنین ایندفعه دیگه بپرم ...