-
همه باهم یاحسین ...
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1385 07:25
یکی بود، یکی نبود... غیر از خدا هیچکس نبود... یه آقایی بود خیلی مهربون... به همه خوبی می کرد. به همه عاشقی یاد میداد. ولی دلش گرفته بود از دست امسال من... آخرشم پرید. حاج آقا موسوی
-
چند سال گذشت! :)
پنجشنبه 1 تیرماه سال 1385 03:25
خدای مهربون ... اینهمه آدم تو دنیاست. اینهمه آدم خوب . اونایی که دلشون مثه آب زلاله ... اونایی که چشماشون پاکه٬ کاراشون درسته ... اونیایی که همش دوسشون داری. ولی خدای خوب ٬ بنده ی گناه کارم کم نداریا خوب اگه اون بدا نباشن اون خوبا که معلوم نمیشن که! خوبا که خوشن خدا... ولی خدا تا کی بدا دلشون بسوزه... مگه تو مهربون...
-
بعد از هزار سال!...
سهشنبه 20 مردادماه سال 1383 01:57
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد قفلی...
-
خیلی چاکریم!...
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1383 05:05
خدایا عاشقـــــــــان را با غم عشق آشــــــنا کن ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری شکسته قلب من جانا به عهدخود وفا کن ـــــــــــــــــــــــــ بالاخره ما هم از مشهد اومدیم ... جای همتون اونجا خالی بود ... همه آسمونیا رو هم دعا کردم ! البته اونجا نمیذاشتن دوربین ببرم وگرنه یه چند...
-
یک شهید را نمی بینی که چه آرام و چه شیرین میمیرد؟
جمعه 29 خردادماه سال 1383 02:13
خدایا !... خدای خوبم !... خدای همه آدم خوبا ... خدای همه آدم بدا ... خدایا فقط تو رو دارم ... نه اینکه کسی بهم داده باشدتا! ماله خوده ٬ خوده ٬ خودمی! خدایا ... نکنه یه وقت اون موقع که دارم مثل همیشه گناه می کنم بمیرم!... خدایا من از این مردنا نمی خوام ... خدایا من دلم می خواد همون موقع که می بخشیم بمیرم... دلم نمی...
-
عشق (کلید همه مشکلا) ...
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 14:16
مرا می بینی و هردم زیادت می کنـــی دردم ترا می بینم و میــلم زیادت می شود هر دم به سامانم نمیپرسی٬نمیدانم چه ســــرداری به درمانم نمیکوشی نمی دانی مگــر دردم ؟ فرورفت ازغم عشقت دمم٬دم میدهی تاکی؟ دمــار از من برآوردی نمی گویــــی بر آوردم... دیدن بعضی وقتا آدم دلش می خواد همه موهاشو از ته بکنه!؟ اعصابش خورد میشه ......
-
یه پرواز کوچولو ...(شایدم بزرگ)
شنبه 16 خردادماه سال 1383 13:35
یادتونه توی یکی از پست های قبلی نوشته بودم که : «... ای بابا ... چقد مسخره ... مگه میشه کبوتر نپره ؟... مگه اصلا کاری بجز پریدن داره؟ ؟؟؟....روزگار ما آدمای آخر الزمون شده عین همین داستان کبوتره ... اصلا یادمون رفته که بابا اصلا وظیفمون پریدنه ... ما اصلا کاری به جز این نداریم به جون بابام ...» باید بگم که بنده خودم...
-
خودمونی ...
جمعه 15 خردادماه سال 1383 01:53
خدا جون ... گیریم عذابت رو تحمل کردم ... دوریت رو چجوری می تونم تحمل کنم؟ ... گیربم داغی آتیشتو تحمل کنم ... چجوری هواسم به مهربونی و کمکای تو نباشه ؟... چجوری توی آتیش آروم بگیرم با این که می دونم تو ... خدا جونم ...(!) اگه اون موقع که توی آتیشم میندازی بتونم حرف بزنم ... می دونی چی میگم ...؟ میگم خدایا کمکم کن! ......
-
از اون بالا بالا ها ...
دوشنبه 11 خردادماه سال 1383 16:42
یا حق ... مولای متقیان علی (ع): گناهیکه بعد از آن مهلت دو رکعت نماز برایم باشد مهم نیست چرا که در این نماز عفو و عافیت را از خدا می طلبم [ و توبه خواهم کرد ] -> علی که یه حرفی بزنه دیگه حرف توش نیست! -> یعنی انقد راحت میشه آسمونی شد؟... ----------------------- شنیدین میگن آدمی که به خدا نزدیکه همه چیزای دنیا...
-
در اشتیاق روی تو ...
یکشنبه 10 خردادماه سال 1383 22:44
گفته بودم به خیال روی تو بینم در خواب شب زسودای سرزلف توام خواب کجاست خدای من! کوله بارم اگر چه از توشه راه تهی است، انباشته از توکل که هست. الهی ان کان قل زادی فی المسیر الیک فلقد حسن ظنی بالتوکل علیک و ان کان جرمی قد اخافنی من عقوبتک فان رجائی قد اشعرنی بالامن من نقمتک... اگر چه از پنجه های وحوش گناهانم بر چهره ام...
-
دارم یه چیزایی یاد می گیرم...
شنبه 9 خردادماه سال 1383 17:35
چه بسیار دام و بندهایی است که بر دست و پای وجود ادمی تنیده شده ولی عینک توهم زای اختیار مانع از دید ان است و به چه سرزمینهایی کشانده میشویم بدون انکه بدانیم توسط کدامین نیروها کشیده میشویم. ... اما برای اوج رفتن این کافی نیست، بلکه بندهایی نیزدراختیارما نهاده شده تا با پرتاب ان به قلل پر ارتفاع معنویت،خویش را به بالا...
-
وسایل ...
شنبه 9 خردادماه سال 1383 14:55
دلا راه تو پر خار و خسک بی درین ره روشنائی کمترک بی گرازدستت برآید پوست از تن بیفکن تا که بار ت کمترک بی اینجور که از استقبال دوستان از این وبلاگ پیداست انگار داره معلوم میشه که چرا از این جاها توی اینترنت کمتر پیدا میشه ... ولی این چیز ها اصلا مهم نیست ... مهم اینه که اگه یه روزی یکی اومد توی این وبلاگ بفهمه که دنیا...
-
آخه چجوری بپرم؟...
جمعه 8 خردادماه سال 1383 12:54
آخه چه جوری بپرم؟... چجوری بپرم در حالی که پاهام به این زمین بسته شده؟ چجوری بپرم وقتی که توی قفسم ... چجوری بپرم وقتی که از ارتفاع می ترسم؟... می ترسم اون بالا بالاها مسابقه پریدن بزارن و من آبروم بره... اصلا می خوای نپرم؟ ولش کن بابا قفس به این خوبی داریم ... هرروز بهمون غذا می دن ... راحتِ راحتیم ... ... ... ای...
-
با اسم خودش شروع می کنم ...
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1383 14:45
سلام نمی دونم به عنوان وبلاگ توجه کردین یا نه ... یعنی چی پریدن ؟... خوب برو سوار هواپیما شو بپر دیگه ... نه بابا ! این پریدن با بقیه پریدنا فرق می کنه ... این پریدن یعنی جدا شدن ... یعنی گذاشتن و رفتن ... رفتن به کجا ؟... به اون بالا بالاها ... هیچوقت توجه کردین که این همه هواپیما و موشک و سفینه و اینا ساختن ولی بجای...